-
تو
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1385 22:38
صدای خیس بارون رو می شنوی؟ آسمون دلش گرفته... آسمون داره اشک میریزه... دل خیس آسمون داره داد میزنه کجایی پس؟ انگار آسمون هم انتظار می کشه... آسمون داره گریه می کنه... درست مثل من... من از شادی اشک می ریزم اون از غصه... آخه من تو رو دارم ولی اون نداره !!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 00:39
شب باران زده ای ست و اتاقی خاموش می دود گاه نسیمی ارام می خورد بر رخ بارانی من لحظه ای شیرین است
-
با تو
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1385 23:45
با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم تک وتنها بودم اما تو رو تنها نمی زاشتم چه سفرها با تو کردم، چه سفرها تو رو بردم دم مرگ رسیدم اما،به هوای تو نمُردم دارم از تو می نویسم که نگی دوست ندارم از تو که با یه نگاهت زیر رو شد روزگارم دارم از تو می نویسم ،دارم از تو می نویسم ،دارم از تو می نویسم موقع نوشتنام، وقت اسم...